سرای نور؛
مدتی است ویدئویی از نمایش «پپرونی برای دیکتاتور» در شبکههای مجازی دست به دست میشود؛ ویدئویی که در مدت زمان طولانی، دیالوگهای شبهطنزی پیرامون مساله همجنسباز بودن یا نبودن نقشی که پژمان جمشیدی ایفاگر آن است، رد و بدل میشود. اگرچه این نمایش از سال ۹۴ آغاز شده و در طول ۲ سال اخیر بارها به روی صحنه رفته است اما انتشار این ویدئوها دیگر تعجبی برای مخاطبان ندارد زیرا همگی بر این نکته واقفند که این قبیل ویدئوها بخشی از واقعیت آثار هنری است که گاهی اوقات در جامعه عمومی بازنشر میشود.
مخاطبان نیز عادت به دیدن و عبور کردن دارند که همین باعث شده همواره مدیران و اندیشمندان از استقبال مردم به آثار غیرایرانی گلایه کنند اما بیشک باید حق داد. چرا مخاطب باید هزینهای را بابت کپی دستهچندم محصولات خارجی بدهد که در اصول و حواشی هیچ تفاوتی با نسخه اصلی و احتمالا رایگان آن ندارند.
سالهاست بخشی از افرادی که خود را عضوی از جامعه هنری کشور میدانند، همواره تلاش دارند با عبور از خطوط هنجاری و اخلاقی جامعه، کمبود هنری خود را جبران کرده و بیشتر به چشم بیایند. به نظر میرسد برخی هنرمندان تعریفی جدید از فرهنگ و هنر دارند. هنر در نگاه آنان پدیدهای نیست تا به واسطه آن مردم را تعالی ببخشیم و رسالت خود را آگاهیبخشی مردم بدانیم.
هنر نردبان رشد فرهنگ نیست، بلکه ابزاری است برای دیده شدن، چهره شدن و در یک کلام «سلبریتی شدن». هنر وسیلهای است تا در خیابانها موج هواداران دوربین به دست و عاشق سلفی، به سوی ما روانه شوند. هنر وسیلهای است که ما را متمایز و خاص کند؛ در پوشش، در گفتار و رفتار و اعمالی که اگر از انسانهای عادی سر بزند شاید به او برچسب عقدهای بزنند. هنر وسیلهای برای تجارت است. ما هنرمند میشویم تا نرخهای بیشتری روی استیج تعیین کنیم. فیلم و نمایشی موفق است که بیشتر بفروشد.
در این میان هیچ اهمیت ندارد که فرهنگ را به قهقرا ببریم یا پدر و مادری را از آوردن فرزندش در سالن شرمنده کنیم. نه رکیک بودن اهمیتی دارد و نه محتوایی که به مخاطب ارائه میدهیم. مهم درآمدی است که از جیب مشتری میگیریم تا فیلم ما و در یک کلام تراوشات ذهن ما را ببینند. در اینجا معیار هنر مطرح است. اگر روزی هنر وسیله تعالی مردم میبود، امروز وسیلهای است برای بالارفتن از پلههای رانت و قدرت و ثروت و بعضا پولشویی که پشت صحنه اتفاق میافتد. اینجاست که از ابتذال و هنر مبتذل رونمایی میشود.
هرچند هنرمندان واقعی همواره با «درد» مردم زیستهاند و زندگی میکنند؛ اهالی فرهنگ و هنری که در گیشهفروشی، شاید توفیق چندانی نداشته باشند اما هم هنرمند واقعی هستند که دغدغهشان تعالی مردم است و هم موفقاند که در دل مردم جای دارند. هنرمندان بسیاری از اوضاع فعلی هنر و فرهنگ گلایهمندند و شاید آنها بیش از هر قشر دیگری ابتذال در هنر و تاثیر آن را درک کردهاند.
پوران درخشنده که عمده فیلمهای وی مسالهای از جامعه را واکاوی میکند با اشاره به فیلمهای پرفروش سینما میگوید: فیلمهای کمدی سخیف، دیالوگهای مبتذل و آثاری که الفاظ و حرکات زشت به کار میبرند این روزها گیشه را در دست دارند. این آثار حداقل باید تفکیک سنی شوند زیرا کودکان به محض شنیدن اینگونه الفاظ به سرعت آنها را تکرار کرده و یاد میگیرند. فیلم و سینما عرصه انسانسازی است و هر آنچه باعث شود انسان به تعالی برسد در این عرصه شایسته است. تجربه ثابت کرده است که خانوادهها و قشر عظیمی از جامعه، همواره از هنر مبتذل و فسادی که در این زمینه رخ داده، گلایهمندند.
شاید برای لحظهای خندیدن و فراموش کردن روزمرگیهای خود در دام گیشهفروشها بیفتند، اما هیچگاه از این آثار به خوبی یاد نمیکنند و اگر بنا بر انتخاب باشد، محصولات اصلی را به این کپیهای دستهچندم ترجیح میدهند. مثال بارز آن نهتنها در سینما و تئاتر بلکه در تلویزیون هم مشهود است. اعتراضات فراوانی که به برخی نوکمدینها در خندوانه انجام شد، باعث شد آنها تلاش کنند بدون به کار بردن مفاهیم رکیک و بعضا سطحی، خنده را بر لبان مردم بنشانند.
معضل اصلی که باعث میشود مسائل مبتذل و دستهچندم در این نمایشها مطرح شود، «بیهنری» برخی هنرمندان است. وقتی این توانایی وجود نداشته باشد که مسائل جدی، واقعی و عمیق در قالبهای مختلف هنری مطرح شود که توجه مردم به واسطه آنها جلب شود، نیاز به این قبیل امور است تا بتوانیم هزینه گیشه و شهرت خود را تضمین کنیم.
هنر در هر شرایطی بر مردم اثرگذار است و تعالی هنرمندان مردم را به بالا میکشاند و ابتذال آنها نیز اثر منفی بر مردم دارد. البته ابتذال در هنر صرفا به نمایشهای صحنهای، سینما و بعضا نمایشهای خانگی و هنرهای مشابه تصویری محدود نمیشود بلکه هنرهای تجسمی، نقاشی و… نیز که به نسبت سایر هنرها مهجور محسوب میشوند، توانستهاند براحتی در گالریها یا به عبارتی کلونیهای خود آنچه را که از وجود پریشانشان برخاسته است، بروز دهند؛ گالریهایی که دیگر زیرزمینی محسوب نمیشوند و کافی است رد آنها را از میان بیلبوردها و تبلیغات رسمی بگیرید تا به این سخن یقین پیدا کنید.
در این میان، نقش نظارتی مدیران فرهنگی اهمیت بسیاری دارد، آنها هستند که منابع مالی دولتی را به مجموعههای مختلف اختصاص میدهند، از برخی گروهها دریغ داشته و به برخی دیگر بذل و بخشش میکنند. عملکرد مدیران کنونی دولتی در نظارت بسیار مشخص است. برای پیشبرد امور سیاسی توسط مدیران فرهنگی نیاز است اصل ولنگاری فرهنگی را رواج دهند تا به این وسیله بتوانند حمایت بسیاری را جلب کرده و از اعتراض آنها جلوگیری کنند.
هرچند روی این سخن نه با مدیران فرهنگی که با اهالی ادبی بود که هنر را نه ابزار شخصی که نردبانی برای رونق فرهنگ میدانند. زیرا سخن گفتن به زبان هنر و ادب با امنیتیهایی که سکاندار فرهنگ هستند، بیشک پاسخی از جنس همان صدها توهینی دارد که پیش از این روانه منتقدان خود کردهاند.